ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | |
7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 |
14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 |
21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 |
28 | 29 | 30 |
به خاطر تو خورشید را قاب می کنم و بر دیوار دلم می زنم
به خاطر تو اقیانوس ها را در فنجانی نقره گون جای می دهم
به خاطر تو کلماتم را به باغهای بهشت پیوند می زنم
به خاطر تو دستهایم را آیینه میکنم و بر طاقچه یادت می گذارم
به خاطر تو میتوان از جاده های برگ پوش و آسمانهای دوردست،چشم پوشید
به خاطر تو میتوان شعله تلخ جهنم را چون نهری گوارا مَزه مَزه کردو به خاطر تو میتوان به ستاره ها محل نگذاشت
نازنینم...وقتی تو مثل یک زمزمه صمیمی در خلوت کوچکم حضور داری
وقتی تو دل ناموزون مرا می خوانی
احساس می کنم صبح به شمایل توست
و من نمی توانم با رگه های نور طنابی ببافم که مرا به تو برساند
تحمل این همه ستاره که به من زل زده اند آسان نیست
و تحمل این همه شعرهای ناگفته که منتظرند در حریم تو پر بگیرند،حوصله ای عظیم می خواهد
اگر روح یخ زده ام را در کنار اجاق مهربانی ات مذاب کنی
اگر نجواهای دلم را بشنوی
دلم مثل لاله های باران خورده می شکفدمهربانم...می ترسم دنیا به پایان برسد و کلمات نتوانند شوق مرا به تو توصیف کنند
شب طولانی شده است و تا چشمان تو هست آفتاب جرأت برآمدن ندارد...
(نگاهم کن تا مثل صبح نورانی شوم...)